سلام
و این بار سلامی متفاوت از همه سلام های عمرم به دوستای گلم
اولش الکی الکی شروع شد. دیدم بچه ها دارن تو اینترنت ثبت نام می کنن. پرسیدم چیه؟ گفتن عمره دانشجویی! من که نه پولی داشتم نه معرفت این سفر رو. گفتم بذار فقط اسممو بنویسم که لااقل اسمم تو لیست عاشقان دیدارش باشه فوقش اگه اسمم در اومد انصراف میدم...
قرعه کشی شد، نرفتم. کسی بهم تلفن و اینا نزد که آقا اسمت در اومد. میدونستم که مرد این سفر نیستم. من کجا و مدینه کجا؟ خونه خدا کجا؟ خلاصه من ٍ غافل ککم هم نگزید که توفیق پیدا نکردم (که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟!) بعد از یه ماهی باهام تماس گرفتن که اسمم تو رزرویها بوده و حالا اومدم تو اصلی ها. من؟ اومدم قاطی فرشته ها!!!
و حالا این منم پرستویی که فردا موعد کوچمه!
و اگه نبود این قطعه از دعا که «و عادتک الاحسان الی المسیئین» (عادت تو، سنت تو، احسان در حق گناهکاران است)منطقی برای دعوت شدنم پیدا نمیکردم!
هنوزم باورم نمیشه...مدینه...بقیع....کوچه های غربت...کبوتر، خاک، یاس، خانه ای که حریمش را شکستند... مادرم... چادر خاکی... بذار نگم دیگه. بغض ها و ناله ها باشه برای کوچه های مدینه...
مسجد النبی، باغی از باغ های بهشت بین منبر و قبر پیامبر مهربونم، دار السلامی دیگر...
تصور کن، تو ایستاده باشی و پیامبر روبروت... درست مقابل سینه پرمهرش، آغوش گرمش، زانوهایی که آرامشگاه حسنین بود...
به به چه صفایی...
مسجد الحرام، حرم امن خدا، سجده بر سنگفرش ها در اولین دیدار، پروانه های سفید به دور شمعی سیاه، سیاهی روشنتر از سپید، یاد حجی که ناتمام ماند و در کربلا، کعبه دلها تمام شد، یاد سنگی که شکافته شد و مولایی که به دنیا آمد، یاد آن ذبح عظیم،عرفات، صفا و مروه... و خدایی که در این نزدیکی است...
و تو ای امام رضای عزیزم
خوب میدانم که آنجا با دیدن کبوترها، شنیدن ناقوس ساعت، آواز سحرگاهان و شرشر آب در سکوت نماز دلم به تپش می افتد و سخت برایتان دلتنگ می شوم.
و این ندای لبیک محرمان است که از ناقاره خانه تو شنیده می شود...
و خوب میدانم که این لطف شماست که مرا خوانده اند.
از همه دوستان گلم حلالیت می طلبم ان شاء ا... نایب الزیاره همه خواهم بود.
برادر کوچک شما- حسین
لیست کل یادداشت های این وبلاگ